جدول جو
جدول جو

معنی باده انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

باده انداختن
(مُ وَ رَ)
می گساردن. شراب خوردن. می خوردن:
رودکی چنگ برگرفت و نواخت
باده انداز کو سرود انداخت.
رودکی
لغت نامه دهخدا
باده انداختن
شراب خوردن
تصویری از باده انداختن
تصویر باده انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
چانه زدن، کنایه از بسیار سخن گفتن، پرحرفی کردن
حرف زدن زیاد در موقع خرید و فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر، سایه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
اظلال. سایه افکندن. سایه گستردن: سحاب شب سایۀ مشکفام... انداخت. (ظفرنامه) ، عارض شدن. پیدا شدن: دنبال این حادثۀ الم رسان و واقعه ای که سایه انداخت به آنچه خدا آن را خواسته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ رَ)
رها کردن باشه برشکار. پرواز دادن باشه برای گرفتن شکار: اباقاخان را بدیدار او شعفی تمام ظاهر شد و بوقت مراجعت اوفرمود که پیر شده ام و اگر چه فرزندم ارغون فرزند غازان را بغایت دوست میدارد و چون یگانه است مفارقت اونخواهد، مرا دلخواه چنان است که او را پیش من فرستدتا باشه و طرمتای می اندازد و شیرالغومی آورد... (تاریخ مبارک غازانی ص 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
بیضه افکندن. (آنندراج). رجوع به بیضه افکندن و مجموعۀ مترادفات ص 91 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
حرکت آخرین که در زنخ محتضر پدید آید. تشنج آخرین شخص محتضردر فک اسفل. آخرین حرکت تشنجی چانۀ محتضر. کنایه است از مردن. کنایه است از دم درکشیدن و جان سپردن
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
مرکّب از: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
سایه افکندن، مسافرت کردن بسمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
کنایه از مردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده انداختن
تصویر پرده انداختن
((~. اَ تَ))
آشکار کردن، برملا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چانه انداختن
تصویر چانه انداختن
((~. اَ تَ))
آخرین حرکت فرد محتضر پیش از مرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
ليلقي الظّلّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
Shade, Shadow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
陰をつける , 影を落とす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
سایہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
ছায়া দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
ทำให้เป็นเงา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
gölgelendirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
그늘을 만들다 , 그림자를 드리우다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
להצל , להשליך צל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
затенять , отбрасывать тень
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
memberi naungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
छांव डालना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
schaduwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
ombreggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
sombrear, projetar sombra
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
遮荫 , 投影
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
cieniować, rzucać cień
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
затіняти , кидати тінь
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
beschatten, schatten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سایه انداختن
تصویر سایه انداختن
sombrear, proyectar sombra
دیکشنری فارسی به اسپانیایی